به فلم استاد مراد محمودی:
بر کسی پوشیده نیست که پس از آنکه اسلام دست تربیت بر سر اعراب بیابان گرد و بی سامان گذاشت و آنان را با تعلیمات خود همداستان نمود و نیز طوایف پراکندۀ عرب در زیر پرچم وحدت توحیدی در آمدند و بر دو تمدن بزرگ و نامدار جهان آن روزگار (ایران و روم) غالب آمدند و اقوام ایرانی، رومی که در پیش چشم عرب های قبل از اسلام نمونۀ کامل قدرت ، مدنیت ، شکوه و جلال به شمار می رفتند، مغلوب کردند. کم کم روش بی آلایش ناجی و مربی خود که روح توحید در آن نمایان بود و پرهیزکاری را شایستگی پیشوایی و برتری می دانست، فراموش کردند. و در اندک مدتی سُنت جاهلیت بر آنان غلبه کرد و کبر و غرور جای شعار یگانگی و پرهیز کاری را گرفت. از این شجرۀ غرور و خود پرستی یک دسته مُغرض پدید آمد و اندیشه‌های غلط جاهلیت که هنوز از مغز آنان پاک نشده بود .روی زشت خود را نشان داده و برای نژاد عرب برتری بر اقوام دیگر پدید آورد.
و موضوع خون و نژاد و افتخار عربیت را بهانه کردند و مسئلۀ خودی و بیگانه را پیش کشیدند. این معنی ظاهراً بدست بنی امیه که با اتکاء اعراب بادیه الشام بر اریکه فرمانروایی مستقر شدند، بیشتر تقویت گردید. ولی آنچه تاریخ به یاد دارد آتش تعصب در ذات همۀ اعراب نهفته است و هر زمان که قدرتی بدست می آورند. آتش تعصب را دامن می زنند. خصوصاً از ایرانیان، اظهار تنفر می نمایند و آنان را به چشم غیر عرب می نگرند.
خلاصه سر پیچی بنی امیه و هوادارانشان از روش خانواده رسالت و استلای خود پسندی و غرور و عصبیت جاهلیت بر آنها سبب شد که نسبت به ایرانیان که از هر لحاظ بر اعراب برتری، داشتند،از هر گونه بی عدالتی دریغ نکنند.
نقل است عمر ابن عبدالعزیز گفت:« چه از این مردم ایران که چندین هزار سال بر دنیا حکومت کردند آنی به ما محتاج نشدن و ما خواستیم چند روز بر یک گوشه از دنیا حکومت کنیم ،آنی از آنان بی نیاز نبودیم »
نتیجه این نادانی و ستمگری ها این شد که ایرانیان از راه های گوناگون عکس العمل هایی نشان دهند.و به مخالفت و کسر صولت تسلط آنها قیام کنند.
نخست عده ای از ایرانیان که بیشتر به اسارت به مدینه برده شده بودند.به یکدیگر نزدیک شدندو مجالس سری تشکیل دادند.به طوری که عمر را مرعوب کردند تا او به معاویه نوشت (ناسخ التواریخ ) که اینها را بکشید پیش از آنکه خلافت را بردارند. ولی ایرانیان در کاخ خلافت رخنه افکندند و با کشتن عمر نشان دادند که روح آزاد اندیشی ایرانی نمرده است.
پس از مدتی در سال ۶۰ هجری بعد از واقعه کربلا همین ناراضیان ایرانی، دور مختاربن عبیده ثقفی را گرفتند و به خونخواهی حسین بن علی (ع) برخاستند و تقریبا بسط اخلاف معاویه را برچیدند و خلافت بدست آل مروان افتاد.(بنی امیه دو گروه هستند آل سفیان و آل مروان)
در نتیجه اینها سبب نهضت های متوالی ایرانیان بر علیه عربها شد .
چون بحث در مورد ابومسلم خراسانی و کی و از کجا برخاستن اوست، فقط به یک نهضت از مبارزه ایرانیان بر علیه اعراب بسنده می کنم‌. آنهم بصورت خلاصه و باز میگردیم به اصل موضوع .
قیام دختران ساسانی: در اواخر خلافت عثمان و اوایل خلافت حضرت علی، دخترانی از خانوادۀ شهریار ساسانی در نیشابور قیامی براه انداختند که مرکز خلافت ناچار شد به عمال و کارگزاران خود دستور دهد که جهت سرکوب نهضت دختران ساسانی با جدیت برخورد نماید. بالاخر چون نتوانستند در مقابل سیل سپاه غارت گر عرب مقاومت نمایند. شکست خوردند و به اسارت در آمدند.
لازم است اضافه کنم که بعضی از مورخان نوشته اند که دختران شهریار ساسانی در زمان عمر اسیر شدند.لیکن این خبر به چند دلایل درست نیست اولاً یزدگرد هنگام فرار از مداین با خیل حشم(حتی یوز بانان خود) از شهر خارج شد و به جانب نهاوند و مرو رهسپار گردی. مسلماً دخترانش با وی همراه بودند. ثانی اسارت آنها در اواخر خلافت عثمان یا اوایل خلافت حضرت علی است (ناسخ التواریخ جلد یک رجوع کنید)
خلاصه آنکه ایرانیان بسیار رنجها و سختی ها کشیدند و به اندازه‌ای پافشاری کردند تا ابتدا بنیان خلافت بنی امیه را از ریشه برکندن و سر انجام بغداد را که عاصمۀ خلافت و پایتخت اعراب بود تصرف کردند و به فرمانروایی عربها بر ایران خاتمه دادندبا این مقدمۀ بلند باز می گردیم به اصل موضوع که شناخت ابومسلم خراسانی است که با قیام خود خلافت امویان را برانداخت .ابتدا باید گفت مورخان در نام ابومسلم اختلاف دارند.ابن خلکان(شمس الدین احمد بن ابراهیم برمکی ۶۰۸/۶۸۱هجری) می گوید «عبدالرحمن بن مسلم»وگفته شده «عثمان خراسانی» و گفته شده « برایم بن یسار بن سدوس بن جودرن از اولاد بزرگمهر بن بختجان فارسی» مافروخی در کتاب مجالس اصفهان می نویسد: « ابو مسلم صاحب الدعوه نابغه ایست از نوابغ رستاتیق اصفهان۱ که نامیده می شود به فاتق در کنار کرج کرهرود در جنوب اراک (مرکز استان مرکزی) بعضی او را از فرزندان رهام بن جودرز» (جودرز معرب گودرز) گفته شده او از فرزندان شیذوس بن جودرز می باشد.
درجایی دیگر می گوید ابومسلم می گفته من در نسل با سلمان می پیوندم. همین نویسنده در جای دیگر می نویسد از احفاد(نوادگان )ابو مسلم می گفته عبدالله بن حمزه جد مادری من به کنیۀ (لقب) ابومسلم مکنیٰ بود. که در خصوص جد خود ابومسلم اشعاری در مقام افتخار سروده بود که آن را به جود و دلیری و خدمت به اسلام ستوده بود. در نسل ابو مسلم اختلاف هست ابن خلکان در پی شرح حال او می نویسد:« گفته شده :«از عجم و نیز گفته شده از اکراد است. ابودلامهمی گوید:
« الی دوله المنصور حالت غدره
الا آن اهل الغدر اباؤک الکُرد »
همانطور که در مورد زادگاه ابو مسلم اختلاف وجود دارد در مورد موطن پدرش نیز اختلاف است.بعضی گویند اهل نواحی فریدن از دیه سنجرد است (هنوز هم دیه سنجرد در آنجا معروف است) (شهری بین الیگودرز و اصفهان که قبلاً کرج کرهرود در جنوب شهر اراک استان مرکزی و نیز چاپلق ازنا ،جز فریدن اصفهان محسوب می شدند) پاره ای گفته اند اهل راماخوان سه فرسخی مرو است و در آنجا چند روستای دیگر را مالک بوده. رستاق فریدن مقاطعه او بوده. چون مبلغ مقاطعه را از او خواسته اند از پرداخت عاجز مانده از فشار عامل خراج به قصد آذربایجان فرار کرده. ضمن این سفر گذرش به رستاق فائق نزد عیسی بن معقل بن امیر برادر ادریس بن معقل جد ابی دلف عجلی (کرجی) می افتد.چند روز می ماند .پس از آن همسرش ویشکه که به ابومسلم باردار است، در رستاق فائق می گذارد وبه آذربایجان می رود. و مرگ او را مهلت به باز گشت نمی دهد در آنجا بدرو‌د زندگانی می گوید. پس از چندی در قریه «ماوانه» ابومسلم بدنیا می آید ( این ده ماوانه مولد ابومسلم بوده است روستایی است نزدیک کرج کرهرود و اکنون ماران خوانده می شود) ابو مسلم نزد عیسیٰ عجلی می بود و با فرزندان وی به مکتب می رفت.ادیبی خردمند شد و در هما نوجوانی مورد توجه بود. عیسی عجلی ابو مسلم را به دیهی از رستاق فائق برای حمل غله فرستاده بود. در این بین عیسی و برادرش ادریس را به واسطه عدم پرداخت خراج به کوفه بردند و زندانی کردند. چون ابومسلم خبر گرفتاری عیسی و برادرش را شنید ،گندمها را فروخت و خود را به کوفه رسانید. عیسی ابومسلم را در خانه خود جای داد او در زندان نزد آنان رفت و آمد می کرد.

در این اثنا عده ای از نقیبان و پیشوایان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس (عموی پیامبر) که با گروهی از شیعیان خراسان به کوفه آمده بودند و در زندان با عیسی عجلی و ابومسلم که بدیدن عیسی می رفت برخوردند. از خرد و سخن و ادب ابومسلم در شگفت ماندند. ابو مسلم با خراسانیان نزدیک شد و دریافت آنها از داعیان عباسیان هستند. اتفاقاً عیسی و ادریس از زندان فرار کردند. ابو مسلم با پیشوایان خراسانی به مکه رفت. او را یکی از اعیان به ابراهیم امام معرفی کرد. ابومسلم مدتی نزد ابراهیم ماند . داعیان قصد بازگشت کردند و از ابراهیم امام خواستند که مردی برای خراسان نامزد کند.ابراهیم گفت این اصفهانی را آزمودم، شایسته این کار است وکار خراسان به ابومسلم وا گذاشت و ابومسلم راهی خراسان شد. خوانندگان عزیز از قیام ابومسلم و پایان کار خلافت بنی امیه، روی کار آمدن بنی عباس و کشته شدن وی بدست منصور دومین خلیفه عباسی(۱۳۶تا۱۵۸هجری) اطلاع دارند.از این رو به محل مولد ابومسلم بیشتر توجه می کنیم.
باید گفت ابومسلم خراسانی ولادتش در قریه ماوانه از توابع رستاق فائق در جنوب شهرستان اراک استان مرکزی است وبا توجه به آرای مورخین این محل را می توان مقرون به صحت دانست. بی گمان یکی از بزرگترین نهضت های ایرانی بر علیه عربها در حوزه جنوب اراک طرح ریزی شد.
حکایت هست ابوالعباس به خالد که متصدی امور دیوان و پرداخت حقوق بود .از زیادی لشکریان ابومسلم و اهتمام به امور آنان شکایت کرد بنا شد هر کس خراسانی نباشد. اخراج شود. ابومسلم روز اول و دوم اشخاص را با نام می خواند و اخراج می کرد. روز سوم کسی برنخاست. بالاخره یکی از میان سپاهیان برخاست و به ابومسلم گفت: «چرا مردم را از کار برکنار می کنی؟!»
ابومسلم گفت: « آنان را که خراسانی نیستند اخراج می کنم» او گفت: «اول خودت بر کنار شو که خراسانی نیستی و داخل خراسانی شده ای» ابومسلم گفت این نیک دلیل استواری است. از اخراج غیر خراسانی ها دست بر داشت.
چرا به ابومسلم اصفهانی می گویند. اول باید گفت حوزه حکومتی ابودلف عجلی نواحی بین اصفهان و همدان بوده که شامل لرستان بروجرد، نواحی استان مرکزی فریدن اصفهان و رستاقهایی مثل کرج کرهرود ، جاپلق ازنا ،استانه، شازند و…. شهرهایی چون داران ، الیگودرز که در این ناحیه قرار دارند. کرسی نشین ابودلف آستانه بین شازند و ازنا بوده و اولین مسجد شاید بگویم در غرب کشور، مسجد جامعه بروجرد است که ابودلف عجلی در قرن سوم هجری آتشکدۀ شهر بروجرد را خراب و تبدیل به مسجد می کند چون نواحی فوق الذکر (غیر از بروجرد ) جزو اصفهان بوده اند،بنا براین ابومسلم را اصفهانی دانسته اند.
باز تاکید می نمایم، مکانهایی که در مورد زادگاه ابومسلم خراسانی به آنها اشاره شد. تمامی نواحی اراک به استثناء قسمتی از شرا که جز همدان بود، ضمیمه اصفهان بوده است.نبردهای اولیه دولت پادوسبانان (حکام پادوسبان اصفهان در اوایل اسلام) اصفهان باسلام در همین سرزمین لرستان که جز اصفهان بوده انجام می دادند.حتی از بعضی قسمتها ی دقیق تاریخ می توان دریافت که خلیفه عرب به خاطر همین مردمان از تسلط بر اصفهان و شکست پادوسبان مأیوس بود. هم چنین نواحی اراک و مکانهای لُر نشین شمال لرستان در حدود دویست سال، همچون دوران اکاسره (از کسری انوشیروان به بعد، دولت ساسانی را اکاسره گویند) جز اصفهان بود تا در زمان هارون الرشید در سال ۱۹۰ هجری نواحی اراک جز قمرود شد.(که فعلا قم را تشکیل می دهد) جهت اطلاع باید گفت:
رستاق فائق علیا حدود آستانه و توابع آن بوده
کَرَه رود با دو روستای دیگر سنجان و فیجان در جنوب شهر اراک هستند و هنوز خیلی به این اسم فامیلی دارند.
ماوانه :محل مولد ابومسلم در جنوب اراک نزدیک کرج است و امروز سه روستا مجاورند هرسه ماران خواند می شوند
کرج کره رود: باید یاد آور شد در حدود عراق عجم سه محل بنام کرج معروف بوده است،
کرج ابودلف که کنون جای آن آستانه فعلی نزدیک شازند است.
کرج روذراورد که تویسرکان فعلی در جای آن واقع است
کرج : تهران که بین قزوین ‌تهران قرار دارد.